کد مطلب:133217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

جمهوریت و مشکلات نوسازی
به شرحی كه خواندیم؛ بنی امیه هر چه توانستند از مقامات خود سوء استفاده كردند و زور گرفتند و حق طلبان را به انحاء مختلف، زجر و شكنجه دادند و به زندان افكندند و تبعید نمودند؛ و سرانجام به دنبال یك ماجرای تأسف بار، كه مقدمات آن را در فصل گذشته خواندیم، عثمان، محاصره و كشته شد. ابن ابی الحدید می گوید:

اصحاب برای عثمان عذرهایی آوردند؛ ولی آنچه ما می گوییم این است كه جرم او به آن اندازه نبود كه مستحق قتل باشد. [1] .

اما بطوری كه «جرج جرداق مسیحی» می نویسد:

«مردم به قصد كشتن خلیفه نبودند، ولی یكی از طرفداران عثمان، مردی به نام «نیار ابن عیاض» را كه از انقلابیون بود كشت. مردم مصر و سایرین فریاد زدند: قاتل ابن عیاض را تسلیم كنید، عثمان گفت: من كسی را كه یاریم كرده تسلیم شما نمی كنم! این گفته، آتش انقلاب را برافروخت و با وجود سعی و كوششی كه حسنین علیهماالسلام طبق دستور پدر برای جلوگیری از هر گونه حادثه سوئی می كردند. ملت به اوج عصیان رسیده و عثمان كشته شد.»

علی علیه السلام پیوسته در زمان خلفا، نقش رابط بین حكومت و امت را بازی می كرد. و مخصوصا در دوران اخیر حكومت، بارها با نصیحت كردن خلیفه و وساطت برای مردم سعی می كرد روابط حكومت و امت از هم گسسته نگردد. آنچه در فصل


گذشته خواندیم و كوششی كه وی برای بازداشتن مردم از قتل عثمان كرد، شاهد خوبی بر این ادعا است. اما در هر حال مردم كه به هیجان آمده و ناراحت بودند و پس از قتل عثمان، ملجأ و پناهی غیر از خانه علی علیه السلام نداشتند، به خانه ی او هجوم بردند و با وی بیعت كردند. علی علیه السلام خود در این زمینه می گوید: «ازدحام به اندازه ای بود كه نزدیك بود حسنین علیهماالسلام لگد كوب شوند» وی پس از بیعت، خطاب به مردم چنین فرمود:

«هر چه می گویم به گردن می گیرم و از عهده برمی آیم. كسی كه از پندهایی كه در دست دارد بینا شود، تقوی و پرهیزكاری، او را از درافتادن در شبهه ها بازدارد. آگاه باشید! همان بلایی كه روز بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله داشتید، با همان هیأت بازگشته است و سوگند به آن كس كه پیغمبر صلی الله علیه و آله را براستی فرستاده، شما بشدت به هم آمیخته شده و غربال شده و همچون دیگ جوشان خواهید شد كه پایین ترین، بالاترین شود و بالاترین، پایین ترین گردد... پیشروهایی كه عقب افتاده بودند دوباره پیش خواهند افتاد و آنها كه پیش افتاده بودند، دستشان كوتاه خواهد شد...» [2] .

امام علی علیه السلام در این خطبه، به انحرافات و فساد اجتماعی موجود اشاره كرد و با قاطعیت به گروهی كه به تاراج و یغما مشغول بودند اعلام نمود كه یك تصفیه عمومی در كلیه شؤون انجام خواهد شد و نظامات فاسد به یك باره زیر و بالا خواهد گردید. وی اعلام كرد كه تصمیم دارد با استفاده از هیجان عمومی امت، سریعا دست به اصطلاحات زند و در تمام شؤون با پشتیبانی امت، تحول ایجاد كند.

وی در روز دوم خلافت، در خصوص اوضاع مالی جامعه و رژیم اقطاعی عثمان سخن گفت و اعلام داشت اموال تاراجگرانی كه به انواع مختلف از بیت المال مسلمین سوء استفاده كرده اند، عموما مصادره خواهد شد. وی گفت كه با توجه به سابقه ی او، تمام آرزوهای یغماگران فروخواهد ریخت.

وی در این باره چنین گفت:

«بخدا هر چند بینم با این داراییها زن گرفته اند و یا كنیز خریده اند، آنها را پس خواهم گرفت زیرا عدالت وسیع است و كسی كه از عدالت به تنگ آید از ظلم و جور بیشتر


به تنگ خواهد آمد.»

علی علیه السلام كه مردمی پاك و عدالت خواه بود و آشفتگی های زمان عثمان، او را به ستوه آورده بود، سرسختانه برای برقراری یك سیستم عدالت خواهانه اسلامی می كوشید.

وی می گفت:

«لا اداهن فی دینی و لا اعطی الدنیة من امری»

یعنی: من در این خود مداهنه نمی كنم و در كار خود تن به پستی نمی دهم.

روی همین اصل از همان روز اول حكومت، به ترمیم حكومت پرداخت. عده ای از كارگردانان امور را كه در رأس آنها معاویه بود، بسرعت از كار بركنار كرد و دیگران را هم دقیقا تحت نظر گرفت.

وی طی نامه هایی كه به فرمانداران ایالات اسلامی نوشت، آنان را شدیدا از حیف و میل اموال عمومی برحذر داشت و بدین ترتیب در نظر داشت اختلاف طبقاتی و اعمال نفوذهای غیر مشروع حكام را از بین ببرد. اینك برای نمونه چند نامه او را خطاب به حكام ولایات از نظر می گذرانیم:

- وی به «زیاد بن ابیه» كه به جای ابن عباس در بصره والی بود نوشت:

«به خدا سوگند می خورم و راست می گویم كه اگر به من خبر رسد كه در غنایم و اموال مسلمین خیانت كرده ای، چه از بزرگ و چه كوچك، چنان بر تو سخت بگیرم كه بی مال و گرانبار و ضعیف به كناری افتی...»

- وقتی شنید «شریح قاضی» كه از طرف او مأموریت قضایی داشت، خانه ای تنها به مبلغ هشتاد دینار خریده است، جریان را از او پرسید و او اقرار كرد. با تندی به او نگریست و در زمینه گذشت دنیا با او سخن گفت.

- به یكی از عمال خود نوشت:

«از تو به من خبر رسیده كه اگر چنان كرده باشی، خدا را به سخط آورده و امام خود را نافرمانی كرده و در امانت، خیانت كرده ای. شنیده ام كه زمین را پاك كردی و هر چند زیر قدمت آمد گرفتی و هر چه به دستت رسید خوردی. صورت حساب خود را برای من بفرست و دانسته باش كه حساب خدا بالاتر از حساب مردم است.»


- به دیگری نوشت:

«من تو را در امانت خود شریك دانستم و تو را به منزله ی پیراهن تن خود دانستم.» و پس از شرحی از خیانت های او چنین نوشت:

«تو می دانی كه حرام می خوری و حرام می آشامی و از مال یتیمان و بیچارگان مؤمنین و مجاهدان كه خدا این دارایی ها را برای آنان قرار داده و شهرها را به وسیله ایشان حفظ كرده زن می گیری و كنیز می خری!؛ از خدا بترس و به این مردم، دارایی شان را پس بده!؟ به خدا اگر چنین نكنی و من بر تو دست یابم كاری كنم كه پیش خدا در برابر كار تو معذور باشم و با شمشیرم - كه هر كسی با آن كشته شود به آتش درآید - تو را گردن خواهم زد. به خدا اگر حسن و حسین علیهماالسلام آن می كردند كه تو كردی، هیچ خصوصیتی نداشتند و تا حق را از آنان نمی گرفتم و باطل را از دوششان برنمی داشتم از گیر من رهایی نداشتند...»

علاوه بر برنامه ی تصفیه ی عمومی، او طی فرمان معرفی كه به مالك اشتر نوشت، اصول یك برنامه انقلابی جدید را طرح ریزی كرد و می خواست روح همه جانبه ی اسلام را كه داشت از بین می رفت دیگر بار زنده كند. او از ناراحتی های توده رنج می برد و ملتهب بود و تار و پود وجودش از ظلم و ستم، هر چند اندك، و ناچیز باشد بر هم می لرزید. كلمات زیر می تواند نموداری از روح ملتهب و پرخروش او باشد.

- «قانع نیستم مرا امیرالمؤمنین گویند ولی در سختی های روزگار با مردم شریك نباشم.»

- «اگر هفت اقلیم زمین و هر چه به زیر فلك دارد به من دهند كه خدا را در مغز جوی كه از دهان مورچه ای بازگیرم، نافرمانی نكنم، نخواهم كرد! و به خدا دنیای شما پیش من از برگی كه در دهان ملخی باشد، سبكتر است!»

- «به خدا اگر روی خارها شب به روز آرم و بیدار مانم و مرا به غلها بندند و به زمین كشند، دوست تر دارم كه خدا و رسول او را روز قیامت ملاقات كنم در حالی كه به پاره ای از بندگان ظلم كرده باشم و یا چیزی از مال دنیا را به غضب برده باشم...»

- «ذلیل، به نزد من عزیز است تا حق را به نفع او گیرم و قوی، به نزد من ضعیف است تا حق را از او بگیرم»


روی كار آمدن علی علیه السلام و خطابه های قاطع او دایر بر نوسازی جدید، به همان اندازه كه رنج دیدگان و ستمكشان و محرومین اجتماع، یعنی انتخاب كنندگان او را خوشحال و امیدوار می ساخت، شخصیت های مختلف و سردمداران جامعه و مخصوصا بنی امیه را كه نقشه های آنها بدین ترتیب داشت بكلی نقش بر آب می شد، بشدت ناراحت و مضطرب ساخت و به فعالیت و تكاپو واداشت.

وی نیز به خوبی از این مسایل مسبوق بود و این طور نبود كه از مشكلات مرحله نوسازی غافل باشد. روحیه ی مردم را نیك می شناخت و عواقب كار را دقیقا می دانست.

و لذا وقتی طلحه و زبیر (اولین كسانی كه علیه او شوریدند) برای خداحافظی به عنوان انجام عمل عمره و زیارت خانه خدا به حضورش آمدند. فرمود: «بروید پی كارتان! شما برای عمره نمی روید!»

وی می دانست كه این دو نفر طمع خلافت در سر دارند و حس جاه طلبیشان در حكومت علی علیه السلام برآورده نمی شود و به قصد آشوب و فتنه بیرون می روند و می دانیم كه همین طور شد. اینان رفتند و با همدستی عایشه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله، جنگ معروف جمل را به راه انداختند. گر چه این جنگ با كشته شدن طلحه و زبیر و موفقیت علی علیه السلام انجام یافت و آن حضرت، همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله را با احترام تمام به مدینه باز فرستاد، ولی به همان دلیل كه اینان توانستند طرفدارانی جمع كرده و به جنگ علی علیه السلام آیند، شكست آنان، عقیده هایی ایجاد كرد و موجب شكافی بین مسلمین شد و حكومت علی علیه السلام را در اوان دوران، متزلزل ساخت.

از سوی دیگر: معاویه كه مرد مقتدر شام و فرمانروای قسمت عظیمی از قلمرو حكومت اسلامی بود. از طرف علی علیه السلام معزول شد و از حكم علی علیه السلام سرباز زد و به طغیان پرداخت. وی به بهانه خون خواهی عثمان و اتهام واهی شركت علی علیه السلام در قتل عثمان، تحریكات وسیعی آغاز كرد و می خواست توسط آشنایانی كه در مركز داشت و با استفاده از عقده ی روحی عده ای كه احتمال می داد از پیروزی علی علیه السلام


ناراحتند، پایتخت را علیه علی علیه السلام بشوراند؛ من جمله وی بدین منظور، طی نامه ای به «سعد بن ابی وقاص» نوشت: «از همه مردم سزاوارتر برای یاری عثمان، اهل شورایند، كه حق او تثبیت كردند... طلحه و زبیر كه شریكان تو بودند، برخاستند و ام المومنین، نیز با آنها بودند...» سعد در جواب نوشت: «علی علیه السلام، افضل از دیگران است و اگر طلحه و زبیر هم در منزلشان نشسته بودند، بهتر بود.» [3] .

جواب سعد در ضمن آنكه معاویه را ناامید می كرد نمودار استحكام موقعیت علی علیه السلام بود كه مخالفین او صلاح نمی دیدند بر ضد او شورش كنند.

در ماجرای اسف بار جنگ صفین كه به موازات استحكام و صلابت و همبستگی طرفداران معاویه، لشكر علی علیه السلام پراكنده بوده و اتحاد رأی نداشتند، شاهد بارزی بر عقده های روحی و آثار باقی مانده ی جنگ نامیمون جمل مشاهده می كنیم.

و می دانیم كه سرانجام این جنگ، تا چه حد شوم بود و لشكریانی كه 18 ماه به طرفداری از علی علیه السلام با معاویه جنگیده بودند، پس از آنكه قرآن ها بر سر نیزه ها بالا رفت، شمشیرها بر سر علی علیه السلام نگه داشتند كه اگر مالك اشتر از میدان جنگ با معاویه برنگردد، كشته خواهد شد و در پایان، مسأله حكمیت عزل علی علیه السلام از طرف نماینده ی لشكر او - ابوموسی اشعری - كه بر خلاف نظر او انتخاب شده بود و نصب معاویه به خلافت، از طرف عمروعاص، چنان پراكندگی و آشفتگی در لشكر علی علیه السلام ایجاد كرد كه اركان قدرت او متلاشی شد و دنیای اسلام، در برابر یك خطر بزرگ و جدید به نام «خوارج» قرار گرفت.

اینان كه علی علیه السلام را بر سر مسأله حكمیت اجباری تكفیر كردند و واجب القتل دانستند پس از صفین، متشكل شده و جنگ خوارج را پدید آوردند...

این بود شرح بسیار مجملی از مراحل نوسازی و مشكلات طاقت فرسای آن. اما با یك مقایسه بین ثروت اندوزی ها و بی بند و باریهای زمان عثمان و


سختگیری ها و دقت های علی بن ابیطالب علیه السلام بخوبی برای ما واضح می شود كه عده ی زیادی از متنفذین، قدرت تحلیل حكومت عادلانه او را نداشتند و از او به ستوه آمدند. او می دانست قاطعیت و سختگیری اش نسبت به ولات و فرماندارانی كه با رویه ی تسامح و سهل انگاری گذشته خود كرده اند؛ برای او گران تمام خواهد شد؛ ولی برای تغییر سیستم غلط اجتماعی و سیاسی موجود چاره ای جز شدت عمل و محكم كاری نداشت.

مخصوصا در عزل معاویه؛ امام، علاوه بر پیروی از مكتب عدالت خواهانه اسلام، از لحاظ سیاسی نیز صحیح عمل كرد؛ زیرا زمامدار قدرتمندی كه مستقیما از ناحیه ی امت انتخاب شده و برگزیده ی افكار انقلابی امتی است كه از ظلم و جور به ستوه آمده اند، باید در اولین وهله، دست سردمداران فساد و تباهی را از سر اجتماع كوتاه كند، تا امت بفهمد كه حكومت جدید، حقیقتا طرفدار آنهاست و در راه رفاه و آسایش آنها و برقراری عدالت اجتماعی، بزرگ و كوچك نمی شناسد و ستمگران در هر موقعیت از تعرض حكومت در امان نیستند.

او اگر چنین نمی كرد، علاوه بر اینكه موقعیتی مناسبتر از اون قدرت و جوش و خروش افكار عمومی برای این كار نداشت و معلوم نبود بعدا بتواند از مشی محافظه كارانه خود دست بردارد، امت را هم به خود بدبین می كرد و از كجا معلوم كه آنچه از ناحیه و مخالفین جاه طلب دیگر او بر سرش آمد، از ناحیه امت متوجه او نمی شد!

مضافا به اینكه طمعكاران، اسرافگران و ستم پیشه های كوچك تر از معاویه كه باید مورد تصفیه قرار گیرند و یا دقیقا كنترل شوند، ممكن بود بدین دلیل كه وی معاویه را بر سر كار دارد، از اطاعت او استنكاف ورزند و دست به تحریكات زنند. اما تا معاویه را از كار بر كنار نمی كرد، دست به هیچ اصلاحی نمی توانست بزند، بدین ترتیب همه نقشه های اصلاحی او بدون این كار عقیم می ماند.

درست است كه شدت عمل او در عزل معاویه، سر سلسله بسیاری از حوادث ناگوار در جامعه اسلامی شد و سرانجام هم به دوران حكومت پرماجرا و متلاطم او


بسرعت پایان داد، ولی در منطق او كه می خواهد چهره ی حقیقی عدالت و درستكاری را به مردم نشان دهد، این مهم نیست كه بر اثر اجرای عدالت دوران حكومتش كوتاه شود. برای او مهم این است كه موقعیت خود برای رشد دادن امت و نمایاندن راه راست و رفع ستم از ستمكشان و فروكوبیدن ستمگران، بنحو اتم و احسن استفاده كند.

ممكن است كسانی به رویه ی او خرده گیرند و خیال كنند جنگ های داخلی و آشفتگی های زمان علی علیه السلام بر اثر بی سیاستی او بوده است. فی المثل «نیكلسن» پس از تعریف فراوان از علی علیه السلام، می گوید:

«وی حزم و دهای سیاستمداران را نداشت.» [4] .

این خرده گیری ها در زمان خود او هم بوده و بهترین جواب همان است كه خود او بیان كرد:

«به خدا معاویه، سیاستمدارتر از من نیست؛ ولی او عذر و مكر می كند و اگر مكر و فریب، گناه نداشت من از همه مردم سیاستمدارتر بودم.»

وقتی از طرف ابن عباس و مغیره، بدو توصیه شد كه معاویه را چندی بر سر كار بدارد، فرمود:

«به خدا دو روز نمی گذارم معاویه بر سر كار باشد.»

و به نظر ما هر فرد سیاستمدار غیرتمند و شرافتمندی غیر از علی علیه السلام هم بود، كاری جز آنكه او كرد، نمی توانست بكند. مفهوم گفته اینان كه بر او خرده می گیرند این است كه وی می بایست با دار و دسته ای كه در گذشته به مال و منال و مقام رسیده بودند به مجامله پردازد و با آنان بسازد. این كار، علاوه بر آنكه بر خلاف رضای خدا بود، با نظر مردمی هم كه علی علیه السلام را انتخاب كرده بودند، سازش نداشت؛ زیرا نظامی كه پیش از علی علیه السلام بر اجتماع اسلام حاكم بود، علاوه بر آنكه روح اسلام را می آزارد، مردم را به ستوه آورده بود و علی علیه السلام اگر چنان می كرد كه خرده گیران می خواهند، از طرف امت محكوم می شد و شاید به روز او، همان


می آمد كه به روز سلف او آمد.

بنابراین، او كه می خواهد این بنای فاسد را درهم كوبد و از نو بسازد، مواجه با كارشكنی های گوناگون می شود و چاره ای غیر از این ندارد و می بینیم كه عدالت طلبی علی علیه السلام در جامعه اسلامی فصل جدیدی گشود. او از یك سو به جنگ رهبران فساد می رفت و از سوی دیگر، جامعه را به تقوی و عدالت، مساوات و مساوات سوق می داد. باید گفت كه: روح عمومی مردم، همان گونه كه در گذشته گفتیم، دچار انحراف شده بود و متمایل با تجاوز و تعدی بود. گیرم كه هر كس در محیط محدود خود بدین تجاوز دست آلاید. درست است كه مردم به ستوه آمده، او را برگزیدند اما این هیجان، زود فرو خفت!...

در حقیقت، علی علیه السلام به مبارزه ی روح عمومی امت رفته بود و لذا به دست همین امت شكست خورد! درست است كه او با یك عده، جاه طلب و سوداگر طرف بود، ولی مزاج اجتماع هم از پذیرفتن داروی تلخ عدالت او سرباز می زد.

حقیقت آن است كه مردمی، گاهی از شدت ظلم و ستم طغیان می كند و به كودتا دست می زند و رهبری ایده آل بر سر كار می آورد؛ ولی با دقت در روحیه آحاد افراد مردم، از همان اول می توان فهمید كه اگر حركت جدید جلو ستم های كوچك افراد همان مردم را بگیرد، مردم با حكومت مبعوث خود به طرفیت برمی خیزد و او را سرنگون می كند.

این گفته بدان مفهوم نیست كه عموم مردمی كه علی علیه السلام را انتخاب كرده بودند از او ناراضی بودند؛ بلكه بر عكس، اینان بیش از هر مقام در سایه حكومت او حمایت می شدند. مقصود از سخن فوق تشریح روح عمومی حاكم بر مردم است كه در عده ای تجلی می كند و در دیگران به حال خمود و كمون است.

جنگ های پی در پی و خسته كننده، مردم را فرسوده و بیحال كرد و بیشتر آنها از سیاست كناره گرفتند. و حاضر نشدند در ماجراها شركت كنند. عده ای هم به جهات مختلف، به معاویه پیوستند و دور امام خلوت شد و روحیه عمومی به


ضعف و سستی گراید.

و لذا علی علیه السلام وقتی در سال 38 پس از جنگ با خوارج و شكست دادن آنها، یاران خود را برای مقابله ی مجدد با لشكر شام تجهیز می كند، مردم می گویند: «شمشیرهای ما كند و تیرهای ما تمام شده، به ما مهلت ده كه كارهای خود را اصلاح كنیم»، از لشكرگاه او می گریزند و به كوفه بازمی گردند. [5] .

چنانكه ملاحظه كردیم دوران پنج ساله ی حكومت امام با جنگ های خونین و سهمگین تؤام بود و مجال برای اجرای نظریات اصلاحی او باقی نماند. اوضاع از هر جهت نامساعد شد و سرانجام، شمشیری كه روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری، فرق همایون علی علیه السلام را شكافت، كار را یكسره كرد: قویترین و نیرومندترین احزاب مخالف علی علیه السلام، یعنی حزب اموی به رهبری معاویة بن ابی سفیان شاهد پیروزی را پس از پنج سال دغدغه و اضطراب در آغوش كشید.



[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 98.

[2] نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 52.

[3] الامام علي، ص 940.

[4] تاريخ سياسي اسلام ج 1، ص 298.

[5] تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 295.